هزارک - قرار شد به بوشهر بروم
رفتم و کار یک روز ،فشرده، مشخص شده بود
از 8/30 تا 9 به کجا...
از 9 تا 10/15 به چه... و همینطور مسلسل تا غروب
در راه احوال خالو خدر را جویا شدم
میزبان جوابی سر دستی داد
معلوم بود حوصله ی چنین پرسشی نداشت
خالو خدر اما از دهم اردیبهشت
جایی در دلم زندگی میکند
از دهم اردیبهشت که به احترام خلیج فارس
به زیارت آن آبی دلپذیر رفتم
و شب خسته گفتند اگر جانی داری بیا
تا تاخیر طیاره را به ملاقاتی پر کنیم
کوچه پس کوچه های بوشهر را رفتیم تا حیاطی کوچک و دنج با دیواری زرد آفتابگردانی
آمد انگار وزن نداشت قامت نازکش خمیده بود
و تایید حضورش کس را به شانه بر
باری نمی نهاد
محاسنش بلند و سپید
معلوم بود
پیر سال و ماه نیست
و سری است در آن سپیدی
سیگار نازکی آتش زد و پک هایی عمیق
عميق...
به میزبان گفت خیام بخوانم و انگار به اشارتی قرار شد از شوریده سر نیشابور به خنیای شهیر بوشهری
مهمانمان کند
با صدای خسته و خش دار و گرفته شروع کرد
فلوت چوبی هم میزد
نی برمیداشت و رباعی میخواند و دوباره از سر...
خواندنش فرق داشت
خواندنش جان داشت
انگار آن رباعی ها از چشمه دلش می جوشید ما مستمعانش رباعی های خیام را خوانده بودیم
صد بار و هزار بار شاید
او اما زیسته بود تک تک واژه هایش را
وقتی از نخوردن غمِ فردا می گفت یا گذر قافله عمر و کوزه ای از گل
عاشقی و دست قضایی که رهزن امل است
همه را دیده بود همه را نو به نو می سرود.
می دید و می خواند پنداری
تمام تنم چشم و گوش شده بود
تمام شد خواندش
درست زمانی که در من زیستن او آغاز......
دیر شده بود
کوچه ها را به هروله ای سپردیم تا زودتر برسیم.
از میزبان پرسیدم کیست
گفت او در سال های جنگ جبهه بود و
بعد از آن با عارضه و جراحتش
سال ها ناخدا بوده و دل به دریا می زده
و سالهاست که از نای و نفیرش دیگران را ارمغانی می دهد.
حالا ۲۳۷ روز بود که صدای خالو خدر در من بود
با من بود
از حالش می پرسیدم ....
فرصت نبود و گرنه میرفتم تا دو سه رباعی
خیام را برایم بسراید
منبع: هزارک
نوشته ای از: سید محمد مجتبی حسینی
عکاس: پریسا جفره ای
دانلود کلیپ: آپارات