|

مطالب موجود برای 'آت چاپار'

“آی دوغدی” سرظهر به خانه‌اش برگشت و ديد كه چند مهمان انتظارش را می كشند. با آنان سلام و احوال‌ پرسی كرد و يک قوری چای سبز دم كشيده را جلوی مهمانان گذاشت و يكی را هم به پيش خودش كشيد. يكی از مهمانان سكوت را شكست و گفت: ـ خسته نباشيد، آی دوغدی آقا. ـ زنده باشيد فرزندانم. البته كشاورزی امسال زياد هم خستگی ندارد. خب كاری اگر داريد بفرماييد. ـ آی دوغدی آقا، ما از “قاضی او...
دوشنبه، 11 دی 1402 - 10:16
تعداد بازدید: 771