مطالب موجود برای 'آی دوغدی'
“آی دوغدی” سرظهر به خانهاش برگشت و ديد كه چند مهمان انتظارش را می كشند. با آنان سلام و احوال پرسی كرد و يک قوری چای سبز دم كشيده را جلوی مهمانان گذاشت و يكی را هم به پيش خودش كشيد.
يكی از مهمانان سكوت را شكست و گفت:
ـ خسته نباشيد، آی دوغدی آقا.
ـ زنده باشيد فرزندانم. البته كشاورزی امسال زياد هم خستگی ندارد. خب كاری اگر داريد بفرماييد.
ـ آی دوغدی آقا، ما از “قاضی او...
دوشنبه، 11 دی 1402 - 10:16
تعداد بازدید: 625