|
افسانه‌ای کرمانی

افسانه‌‌ی دختری که از هندوستان به ترکستان می‌رود

چهارشنبه, 12 شهریور,1404 - 13:19
یک افسانه‌ی کرمان: دختری که از پدر خود بد رفتاری دیده به گورستان پناه می‌برد. در آنجا چند سرباز ترک او را پیدا کرده و از کشورش هندوستان به ترکستان می‌برند و دختر به ازدواج یکی از سرباز ها در می آید و سه فرزند بدنیا می آورد...
افسانه‌‌ی دختری که از هندوستان به ترکستان می‌رود

هزارک -

دختری که از پدر خود بد رفتاری دیده به گورستان پناه می برد. در آنجا چند سرباز ترک او را پیدا کرده و از کشورش هندوستان به ترکستان می برنمد. دختر به ازدواج یکی از سرباز ها در می آید و سه فرزند بدنیا می آورد. دو پسر که آنان را ستارخان و باقرخان مینامند و یک دختر به نام ماه پاره. پدر دختر که از فراق فرزند خود سخت اندوهناک است در لباس درویشی به جستجوی او می پردازد. و پس از سالها دست روزگار او را به ترکستان می‌رساند . هنگامی که در دهکده ای برای گدایی به در خانه ای می رود صدای دختر خود را که این لالایی را برای فرزندش می خواند می شوند و به این ترتیب او را می یابد:

من از ماجون کلو خواستم

تنیرکو زد سر دستم

دوتت شیشه به یک دستم

زبوم افتاد و نشکستم

برفتم روی قبرستون

مرابردند به ترکستون

مرا عقد کرد خودش بستون

 

دو صد گله میش داره

دو صد چوپون خویش داهر

دو صد گله بزداره

دو صد چوپون دز(دزد) داره

دوصد گله گو(گاو) داره

دوصد چوپون خو (خوب) داره)

که باقر خان به ملایه

که ستارخان به استا (استاد) یه

 

که ماپاره به گهواره

 

بیارید طشت و آفتابه

بشوریم روی ماپاره

که ماپاره کند لالا

عزیز و مونسم لالا

 

مرا بردند به هندستون

 

به صد نازی بزرگم کرد

به صد عشقی عروسم کرد

پسر دارک ملک جمشید

دختر دارم ملک خورشید

ملک جمشید به اشکاره

ملک خورشید به گهواره

به گهوارش سه مرواری

کمربندش طلاکاری

بیا دایه برو دایه

بیار این طشت و آفتاره

بشور این روی مه پاره

که مه پاره خدا داده

 

ماجون: مادر جون
کلو: شیریی کوچک کلوچه
تنیر کو: تنور کوب. چوبی که با آن آتش تنور را بهم می زنند
خویش: خوب . عالی

 

منبع: فرهنگ گفتاری در موسیقی ایران- جلد 5

تالیف کیوان پهلوان

انتشارات آرون

 

 

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: