هزارک -
بنيش نی بيلكو سَختهی وَرمالان
تا هر بادی بای تو بی تالان.
Beniš-ni-bilku soxtey var mălăn.
Ta har bădi băy-tö bey vă tălăn.
در خاكستر هيزم سوخته بنشين در فراق يار تا هر بادی بِوَزدتو را به غارت ببرد.»
يعنی:
در اندوه آن بزرگ، در خاك و خاكستر بنشين تا باد تو را نيز به تاراج برد.»
فلك شكونهی دو تخت ئی باليم
وزور برديه سی نازازَل مالِم.
Felak šekoneye döw tăxt-e-balem.
Va zur berdeya-si-năzāral mălem.
اين فلك دو تخته از دستانم شكسته است و به زور عزيزهای خانهام را برده است.
يعنی:
فلك را تماشا كنيد كه دو دست مرا شكست، و عزيزانم را به زور از من گرفت.»
نه سويرت ديمه نه دسگيرانی
برگ مرگ پوشاين وَه نوجوانی.
Na soeiret dima na dasairăni.
Barge marg pušāeyn vano jevăni.
عروسی تو را نديدم و هم نامزديت را برگ مرگ در نوجوانی بر قامت تو پوشيده شد.
يعنی:
«عزيز جان من! نه نامزدی كردی و نه عروسی ات را تماشا كردم چه شد كه مرگ بر اندام تو كفن سفيد پوشيد.»
از سنگر گِری سنگر گيريايَه
اَر نالهی برنُو سنگر رميايَه.
Ar sangar geri sangar girya-ya.
Ar năley berrno. Saηar remya-ya.
اگر قصد گرفتن سنگر از چنگ دشمن داری بدان كه سنگراز نالهی برنو خراب شده است
يعنی:
«شتاب مكن در گرفتن سنگر از دشمن، كه سنگر با صدای تفنگ برنُو تو خراب گشته است.»
به چِين ئو ديار كُهنه سی داری
كه لِی به كُشی ئر وَر مَخاری.
Bečen-ö-diăr kohna sey dărey.
Kaley beköši ar var maxarey.
خود را به پناه درخت كهن برسان و يك كل كوهی شكار كن در سينه كش كوه.
يعنی:
«درخت سياه و كهن قديمی را جان پناه كن و شكاری به زن در افق ديد خود در ديواره كوه»
اژهِ ديوُنه هتيه تازه خَه وَری
خَه وَر ناگمِون پُرژَه خطری.
Ažey deyona hatiya tâza zavarey.
Xâvar nâgemon pör ža xatarey.
از اين ديوان قضا خبری رسيده است خبر بدگمان و پُر از خطری است
يعنی:
«خبری از اين ديوان قضا از راه رسيده است، خبری است كه بوی خطر و بدگمانی از آن به مشام می رسد»
گُل نومشون بِرا كَم ژَه دوُير ديار بی
يا شُلهی مونگ بی، يا گُل قَطار بی
Gol nošon berăkam ža doeir diărbi.
Yă šoley moy bi yă gol qatăr-bi.
گلی از شانههای برادرم از دور پيداست گويی شعلهی ماه است يا گُلِ قطار اوست.
يعنی:
«از راه دور گلی بر كتف تو چشمك می زند بگمانم نور ماه است، يانه، گُلِ قطار تواست.»
اِبرا مردِنَه ئرمِه سِتَمه
شُو سرا مَه نِم خوراكمون خَمه.
e-eberă merdena ar me setama.
Šö seră manem xorăkmon xama.
اين برادر مردن برمن ستم است شب كه می رسد خوراكم غم است.
يعنی:
«مرگ برادر، برادر مردن چه ستمی است، شب همه شب خوراك برادر مرده گان غم و اندوه است»
بچيم ئوديار ئي بَني خُونهَ
زرّه زنجيره و مِرّه شيرونه.
Bečim-o- diâr- e- bani xona.
Zerra zanjira-o-merra šeyrona.
به ديدار اين محبوسگاه برويم، و ببينيم جرينگه زنجيرها و نفس نفس شيرها را!
يعنی:
«به تماشای اين زندان بيائيد، ای مردم! زنجيرهای برپا ودست بسته شيرها را تماشا كنيد.
به پوش وَتركی نه نيش وَه خَمين
دنيا طِلسمَه مرگها وَه كمين
Be puš va tarki naniš va xamin.
Donyă telesma marg howa kamin.
به آراستگی بپوش و غمگين منشين دنيا طلسم است و مرگ هم در كمين.
يعنی:
«بپوش لباس های زيبايت را و خود آراسته كن هرچه زيباتر كه دنيا را وفايی نيست و مرگ همواره در كمين است.
يَه سه مريضم وَه مريض خانه
پرستار ناشی دكتر ديوونه
Ya sa marizem va mariz xona.
Peratar năši doctor divona.
حال مريض شدهام و بستری مريض خانه پرستارم ناشی است و دكتر ديوانه.
يعنی:
«روزگار مرا دردمند ساخته است و گويی بيمار و ناخوش احوال نه پرستارم مداوا می كند و نه دكتر درد مرا می داند چيست.
قورت به كَنِن چُوار شويكی ژه نو
اَقوره نصيو دشمنانت بُو
Qore bakanen čövar soeikey ža nu.
a-qöra nesiv döš-mananet bu.
قبر چهار گوشه تو آماده است اين قبر نصيب دشمنان تو باد.
يعنی:
«قبر نو و چهار گوشه برايت آماده كردهاند ای كاش به جای تو دشمن در آن مأوا می گرفت.
بوره سوار بين سُوار نشونه
خوش هَه تين سُوار جلو گيرونه
Bura sovăr bin sovăr nešona.
Xoaš hatin sovăr jelö girona.
بر اسب سمند سوار شدی و يكه تازی تو و خوش آمدی سوار كه به موقع رسيدی راه ما را بستهاند.
يعنی:
«سواری اسب سمند برازندة توست با نام و نشان چه به هنگام رسيدی كه ما را بوجود تو نياز است.»
منبع: هزارک
شاعر: صلاح الدین درویشی
عکاس: بهمن کاظمی