هزارک - موسيقی اقوام ايرانی در انواع گوناگون خود گنجينه ی بی ھمتايی است که طی ساليان گذشته مثل يک ميراث فرھنگی گرانمايه، پربار، زاينده، جاری و با ميل به گسترش، به آن نگاه نکرده ايم. موسيقی اقوام ايرانی در نگاه مديران ما ھمواره ابزار بوده است نه ميراث! اين برخورد حيرت آور و اين خودکشی فرھنگی ميوه ی درکی متفاوت از وظايف فرھنگی متوليان است. مديريت فرھنگی ما ھيچگاه از خود نپرسيده است که چرا مردم، در دل روستاھا آن ھم دور افتاده ترين شان، بدور ازتحصيلات دانشگاھی مخرب و بدور از ھر گونه آموزش به اصطلاح آکادميکی، موسيقی خلق کرده اند؟ کجايشان درد می کند؟ چرا به جای کشاورزی و دامداری بيست و چھار ساعته، چاپ پول وکسب درآمد در ھمه ی لحظات زندگی– چنانکه در کلانشھر ھا جاريست-، ساز ساخته اند، نواخته اند، آواز خوانده اند، حرکات عجيب و غريب خلق کرده اند؟ چرا شعر سروده و قصه گويی کرده اند؟ از کنار حکايات اجتماعی جامعه کوچکشان عبور نکرده اند و منظومه ھا ساخته اند- ترکيب خلاق و بی نظيری از روايت، ملودی، ريتم وحرکات -. کجا و چه کسی اينھا را آموزش داد؟ نه دکتر اتنوموزيکولوژی ھستند نه دکتر فرھنگ شناسی نه ارکستراتور و نه ھيچ باد ديگری به غبغب دارند. نه به جايگاھھای پوشالی و تقلبی دل خوش می کنند ونه دھن کجی ھای مکرر دلشان را می لرزاند. نه "به به" ھا و نه "اه اه" ھا شاد و غمگين شان نمی کند. اساسا برای "به به" و "اه اه" ديگران اينھمه معماری نکرده اند. مشکل من با مقدار زمان و مکان جشنواره نيست نقد من به نگاه غير فرھنگی، با پوسته ی فرھنگی به يک ميراث است. که به جامعه ی بشری متعلق است نه ملی است نه جغرافيايی نه وطنی است ونه...فقط و فقط فرھنگی است. دغدغه ھای انسان است. آنجا که دلش می گيرد، آنجا که به وجد می آيد، آنجا که ستم و زورگويی را تجربه می کند، آنجا که غارت ھا را ديده است و طايفه اش در خطر بوده اند، آنجا که دردی داشته است وبه قول اخوان عزيز "به لحظه ی شعور نبوت" رسيده است. مديريت فرھنگی ما اين "شعور نبوت" را ھضم نکرد. چرايی اين حجم عظيم خلاقيت را در خود پرس و جو نکرد. چرا که انسان پرسش گر پاسخ را خواھد يافت. جشنواره موسيقی نواحی، گرچه قرار بود گونه ی ديگری باشد و به کجاھا برود و چه ھا بشود و نشد. اما ھماره يک پرده ی نمايش با ارزش از اين ميراث فرھنگی بوده است. از ياد نبريم که جشنواره ھا عطا و لقا دارند و اگر متوليانش آگاه بوده باشند با پذيرش اين حکايت نيز آغاز شده اند.اينکه موسيقی دان روستايی از بستر فرھنگی اش کنده می شود و نمايش آن اصل را روی صحنه می برد خود گونه ای از ايجاد عادت برای جدايی از اصل و پيوستن به نمايش است. چنانکه در مناطق مختلف شاھديم. نگاه توريستی– گردشگری، ھدف گزاری ايجاد جاذبه برای کسب پول به نام ايجاد شغل و توسعه اقتصادی، برگزاری جشن ھا و بازارچه ھا وبسيار مناسبات ديگر که اکنون موسيقی اقوام نيز جز لاينفک آنھا شده است. برگزار کنندگان ناآگاه و نا آشنا ی اين رويدادھا نه بستر اجرا، نه موقعيت اجرا و نه حتی کمترين کيفيت اجرا را ھم بھا نمی دھند. قرارداد با فلان ارگان مھم است و شلوغ کردن ودريافت نھايی پول! بھا را که پرداخت می کند؟ تن زخمی فرھنگ! ھمين نمايشگاه صنايع دستی اخير شھريور ماه نود و ھشت در سالن ھا موسيقی متن، صدای تھويه ھا، صدای مکرر تبليغات محيطی و ھمھمه ی بازديد کنندگان نفس آدم را می گرفت ھنرمندان موسيقی ھم بايد کنار غرفه ھا اجرا می کردند نه صدا به صدا می رسيد و نه تصوير ديده می شد. تصميم گيرنده ی چنين موقعيت اجرايی که مھم ترين نمايشگاه صنايع دستی مملکت را ھدايت می کند و آن ميراث متنوع و گرانبار تحت مديريت اوست در کجای فرھنگ اين سرزمين قرار دارد؟ مديری که رابطه صدا با انسان را تشخيص نمی دھد در برگزاری يک رويداد فرھنگی چه صلاحيتی دارد؟ گيرم که صد مشاور ھم زير چتر خود جای دھد آنھم از نوع خواھر زاده و برادر زاده و زاده ھای ديگر! اين فاجعه است که ما ندانيم کی و کجا و چگونه بايد حمايت کنيم و اساسا چه چيز را حمايت کنيم؟ بنابر اين چه زمانی برای اجرا در اختيار موسيقی نواحی قرار می گيرد مھم نيست بلکه يک رويدادفرھنگی با چه کيفيت و چه ھدفی شکل می گيرد واجد اھميت است.
یادداشتی از: فریبرز رستمی