هزارک - خان به داشتن حاجی در بين ايل خود افتخار می كرد. خان به حاجی وعده داده بود كه اگر چنانچه خوب خدمت كند و خوب نوازندگی كند، در بهار سال بعد جشن عروسی او را برپا كند.
حاجي عاشق يكی از دختران اوبه بنام “بهارگل” بود. آنها هر دو از طبقه محروم جامعه بودند و همديگر را دوست می داشتند.
خان دختری به نام “بيكه” داشت كه او نيز عاشق حاجی و هنرنمايی او شده بود. او عشق خود را به حاجی ابراز می كرد، اما حاجی قبول نمی كرد. دخترخان وقتی متوجه می شود كه حاجی عاشق بهارگل است، دستور می دهد بهارگل و مادرش را از او به (آبادی) بيرون كنند تا بلكه حاجی با او به مدارا رفتار كند و عشق او را بپذيرد، اما حاجی عشق او را نمی پذيرد.
روزی از روزها در بعدازظهر يكی از روزهای گرم تابستان، خان با صدای دوتار حاجی به خواب می رود. حاجی هنگامی كه متوجه می شود كه خان به خواب رفته است، دوتارش را كنار آلاچيق می گذارد و برای استراحت به بيرون آلاچيق ميرود. خان خواب پريان را می بيند. در اين موقع از برخورد صدای نسيم با تارهای دوتار حاجی، صدايی دلنشين به گوش خان كه در خواب و بيداری بود، می رسد. او از اين آهنگ، بسيار خوشش می آيد. او در اين موقع با صدای سگی از خواب بيدار می شود و بلافاصله حاجی را نزد خود طلب كرده و از او می خواهد كه همان آهنگی را كه لحظاتی قبل شنيده بود، برای او بنوازد.
حاجی از درخواست خان تعجب می كند و انواع آهنگها را برای خان می نوازد، ولی خان هيچ كدام از آنها را قبول نمی كند. او در نهايت به حاجی تا صبح فردا فرصت می دهد تا آهنگ مورد نظرش را برای او بنوازد وگرنه انگشتان دست او قطع خواهد شد. حاجی به آلاچيق خود برمی گردد و آن شب را تا صبح به فكر فرو می رود و قطعات گوناگونی را با دوتار می نوازد و حاصل اين تلاش به خلق اثر جديدی منتهی می گردد.
حاجی فردای آن روز نزد خان می آيد و قطعات مختلفی را برای خان می نوازد، اما خان هيچ كدام از آهنگها را قبول نمی كند. بالاخره حاجی اجازه می خواهد تا آهنگ جديدی را كه ساخته بود برای خان بنوازد، ولی اين قطعه جديد هم با آنچه را که خان در خواب و بيداری شنيده بود مغايرت داشت، در نتيجه خان به نوكران خود دستور می دهد تا دست حاجی را قطع كنند تا او ديگر هرگز نتواند دوتار بنوازد و بعد نوكران خان، حاجی را با خفت و خواری از او به بيرون می کنند. خبر بريده شدن دست حاجی در تمام او بههای تركمن صحرا پخش می شود و به گوش بهارگل نيز می رسد.بهارگل به دنبال حاجی براه می افتد و او را می يابد و با خود می برد.
در او به بهارگل، جشن عروسی حاجی و بهارگل برپا می شود، در اين جشن يكی از شاگردان حاجی كه آن روز در مجلس خان حضور داشت، به منظور قدردانی و تجليل از استادش، آن آهنگ را اجرا کرده و آن مقام را «حاجی غولاق» می نامد. غولاق به معنی چولاق يا دست بريده است.
آوانگاری حاجی غولاق (قولاق)
عـــــرضيم اشــيد مــهربان انــــــم عـزيز بـاشيم مــنی يـاردان گــيزلــمه
اول يار اوچين هجران چکديم کان انـم مـن گدايـن، گـدان يـوليم ايــزلــــمه
بلبل اوچدی گل شاخه سی بوش بولدی يار يوليندا يورگ قاينات جوش بولدی
باشليقمدان مهرم مهرا دوش بولـــدی مـن گيداين، گـدان يـوليم ايــزلــمه
قــويبر انـه يـاريم ايـزلاب بارايـــن دويـه دويـه گـل يـوزينی گـورايـن
آتـام دويسه اوزيـم جــواب بـرايــن يـاقمه منی، منيـنگ بــاغريم دوزلـمه
ليـلی پــرياد چـکب باغـری ازيـليـر قــره گـوزی قـلم قــاشی سوزيـلير
اود تـوتا شيب کـونگل ملکی بوزيلير هـجران اوقی بيلان بـاغـريم چوزلمه
مـن گـيداين، گـدان يـوليم ايـزلمه
ترجمه:
ای مادر مهربان، حرفم را بشنو
ای عزيزم من را از يارم پنهان مکن
ای مادر مهربان به خاطر آن يار، درد زيادی کشيده ام
من می روم، راهم را پيگيری مکن
بلبل پريد و شاخه گل خالی ماند
در راه عشق يار، دلم به جوش آمد
از کودکی مهرم به مهرش گرفتار شد
من می روم، راهم را پيگيری مکن
ای مادر بگذار من به دنبال يار بروم
با ديدن رخسارش سيراب شوم
گر پدرم بفهمد، خودم جواب خواهم داد
مرا نسوزان، جگرم را نمک مپاش
ليلی فرياد می کشد، دلش آتش می گيرد
چشمان سياه و ابروانش پژمرده می شوند
با آتش هجران، وجودش از قرار می افتد
با تير هجران، دلم را پاره پاره مکن
من می روم، پيگير راهم مباش
منبع: هزارک
نوشته ای از: آلتین جرجانی