|

ویژگی‌ها، خلقیات و سبک زندگی ایرانیان از نگاه جهانگردان/ بخش نهم

چهارشنبه, 05 آذر,1404 - 10:15
در قسمت اول از بررسی سفرنامه یاکوب ادوارد پولاک با عنوان "ایران؛ سرزمین و مردم آن"، توصیفات او از خصوصیات ظاهری و روحیات ایرانیان را مورد بررسی قرار دادیم. در این قسمت، به آنچه که وی در خصوص خوراک، پوشاک، فعالیت و ورزش ایرانیان گزارش نموده، خواهیم پرداخت.
ویژگی‌ها، خلقیات و سبک زندگی ایرانیان از نگاه جهانگردان/ بخش نهم

هزارک -

*خوراک ایرانیان:

پولاک در کتاب خود، خوراک ایرانیان و طرز تهیه انواع غذاهای ایرانی را مفصلا تشریح نموده که در اینجا به پاره ای از آن توصیفات خواهیم پرداخت:

 

"ایرانی زندگی ساده ای دارد و روی هم رفته، در خوردن و نوشیدن معتدل است. غله و حبوبات، برنج، سبزی، میوه و لبنیات، غذای اصلیش را تشکیل می دهد و گوشت کم می خورد. در شهرها و به خصوص بین مردم متمکن، برنج مهمترین غذا به شمار می رود. در نواحی ساحلی بحر خزر نیز به علت این سبق ذهن که غله و حبوب در آن دیار عمل نمی آید، اصلا به کشت آنها نمی پردازند و به همین دلیل مردم درست با نان آشنایی ندارند.

سه غذای ملی یعنی چلو، پلو و آش را از برنج تهیه می کنند. این غذاها در برنامه زندگی خانوادگی ایرانی نقش مهمی دارند و او بدون وجود پلو تصور بهشت را هم نمی تواند بکند.

برای طبقه کارگر، نان غذای اصلی به شمار می رود. نان از آرد گندم پخته می شود و سه نوع نان وجود دارد؛ اول، نان سنگک که برای تهیه اش خمیر نرم، تخمیرشده و ورآمده را به صورت ورقه ای نازک در می آورند و در تنور، روی ریگهای داغ قرار می دهند که پس از چند لحظه در آنجا پخته می شود. این نان، نانی اعیانی است و اغلب در شهرها تهیه می شود و می توان به میل خود خشخاش، کنجد یا سیاهدانه روی آن پاشید؛ دوم، نان لواش که خمیر آن مانند خمیر سنگک است و فقط آن را در ورقه هایی ضخیم با دیرک باز می کنند و به دیواره تنور داغ می چسبانند. نان لواش اغلب مغز پخت نیست و هضم آن مشکل است؛ و سوم، نان دهاتی که خمیر تخمیر شده را نازک می کنند و آن را روی تکه ای سنگ یا صفحه فلزی (ساج) داغی می اندازند و تمام مدت تهیه آن حداکثر نیم ساعت وقت می گیرد. نان ایرانی را هنگامی که تازه است می توان تحمل کرد، اما پس از ساعتی چند، سفت و تلخ می شود و دیگر قابل خوردن نیست.

فقیرترین طبقات مردم ایران نان خود را از جو یا ارزن تهیه می کنند. نان جو خود مظهر و رمزی از قناعت و زندگی درویشی است و به این معنی، اغلب از طرف شاعران در اشعارشان به کار برده شده است.

از انواع گوشت، ایرانی فقط گوشت گوسفند، بره و مرغ را می خورد و مراد او از لفظ گوشت، اغلب همینهاست و بس. اقسام دیگر گوشت مانند گوشت گاو و گاومیش، به علت تغذیه غیر کافی و نادرست دام، سفت و خشک می شود و فقط طبقات فقیر در فصل زمستان به آن رو می آورند.

از انواع ماهی، فقط آنهایی مصرف می شوند که فلس، باله و اسکلت استخوانی دارند. معلوم است که در دشت ها ماهی کم است، ولی در دریای خزر و آبهائی که به آن می ریزد، وضع متفاوت است و این قسمت، از نظر وفور ماهی نظیری ندارد. ماهی در ولایات مازندران و گیلان با قدری برنج، غذای منحصر اهالی به شمار می رود. در این نواحی ماهی را نمک سود هم می کنند و دود می دهند و به اطراف و اکناف مملکت می فرستند."

پولاک در ادامه به انواع لبنیات، ترشیها، شربتها، رب ها، مرباها، شیرینی ها و ادویه جاتی که در تهیه غذاهای ایرانی مورد استفاده قرار می گیرند نیز اشاره می کند و وفور مصرف آنها را مورد تاکید قرار می دهد.

 

وی در خصوص وعده های غذایی ایرانیان و نحوه صرف آنها نیز اینگونه عنوان می دارد:

"دفعات غذا در ایران اندك است. صبح زود چاشت می خورند که عبارت است از یک فنجان کوچک قهوه تلخ یا یک فنجان چای، گاهی همراه با یک تکه نان روغنی و قدری پنیر. مردم عامی با شکم خالی به مقدار حیرت آوری میوه می خورند. خوردن میوه را در ساعات صبح مفیدتر می دانند، در حالی که صرف آن را بعد از غذا زیان آور می پندارند. حدود ساعت یازده ناهار می خورند. اما مهمترین وعده غذا شام است که چند ساعتی پس از غروب آفتاب صرف می شود. در خانه های متمکن بعد از ظهرها نیز بین دو غذا چای و میوه می خورند و به آن عصرانه میگویند؛ اما عموما می توان گفت که ایرانیها دو وعده غذایي اصلی دارند و بقیه را از آن نظر که به مقدار اندك صرف می شود، نمی توان وعده غذا نامید. پیشه وران و کسبه فقط یک بار در روز غذای گرم می خورند و در ساعات دیگر، به غذاهای سردی که قبلا آماده شده و حاضری نام دارد، اکتفا می ورزند. اتاق مخصوص غذاخوري در خانه های ایرانی وجود ندارد. دیگر اینکه ایرانیها پایبندی به وقت معینی براي صرف غذا ندارند، بلکه هرگاه آقای خانه میل داشت و هر وقت اشتها و کارها ایجاب کرد، امر به چیدن سفره می دهد."

 

این توصیفات، مختصری از شرح مفصل پولاک در باب خوراک ایرانیان است. ملاحظه می شود که گرچه برخی از عادات و آداب غذایی ایرانیان که بعضا هزاران سال دوام داشته اند، در طی یکصد و پنجاه سال گذشته نیز ثابت مانده اند، ولی تفاوت های سبک زندگی نوین در طی چند دهه اخیر سبب شده که بسیاری از آن عادات و آداب، به بوته فراموشی سپرده شوند. رواج زندگی های مستقل و به دور از کانون خانواده، ساعات کاری نامنطبق با نیازهای حیاتی، گسترش مصرف غذاهای فوری و از پیش آماده شده، ورود غذاهای خارجی به برنامه غذایی ایرانیان و دیگر عواملی از این دست، باعث تغییراتی قابل ملاحظه در رفتارهای غذایی ایرانیان گردیده و سفره های خانوادگی و غذا خوردن دسته جمعی، تا حد زیادی از فرهنگ روزمره مردم کنار رفته است. البته این پدیده منحصر به ایران نیست و تقریبا در تمامی ملل و جوامع، با شدت کمتر و بیشتر، شاهد این تغییر رفتار در فرهنگ غذایی مردم هستیم.

*نحوه پوشاندن بدن:

پولاک، توصیف جالبی از نحوه پوشاندن بدن و گرم نگاه داشتن آن توسط ایرانیان دارد و در این خصوص، چنین می نویسد:

"ایرانی درست به عکس آنچه در اروپا به عنوان اصول بهداشتی رواج دارد عمل می کند، یعنی بر خلاف دستور العمل "سر را سرد، پا را گرم و شکم را در گرمائی ملایم نگاهدار"، سر را بسیار گرم، پا را سرد، پشت را گرم و سینه و شکم را تقریبا سرد نگه می دارد. در واقع، تمام دلایلی که اروپائیها از تجربیات و نظریه ها نسبت به جریان خون زیادتر یا کمتر در اعضا و جوارح به دست آورده اند، کاملا در این دیار مردود شمرده می شوند و حجت آنها نیز این است که ایرانیان، با روش خود، از سلامت کامل و طول عمر برخوردارند."

*پوشاک ایرانیان:

پولاک در سفرنامه خویش، در خصوص پوشاک ایرانیان نیز توضیحات مفصلی ارائه نموده که شمه ای از آنها به قرار زیر است:

 

"ایرانیها برای لباس زیبا اهمیت بسیار قائلند و بسیار دوست دارند که برازنده و تمیز لباس بپوشند و این امر حتی در مورد کسانی که پا به سن گذارده اند نیز صادق است. برخلاف سایر کشورهای اسلامی، حتی در میان طبقات کارگر و فرودست (به استثنای درویشها)، به ندرت آثار غفلت و تسامح در لباس پوشیدن مشهود است. به همین دلیل، صحبت از لباس و اسب، نقل مجالس جوانان است و آنها برای این دو چیز ارقام بسیار زیادی خرج می کنند.

کلاه یا پوشش سر از مهمترین قسمتهای لباس به شمار می رود و قبایل مختلف، سکنه شهرهای گوناگون و همچنین اصناف، به وسیله طرز پوشش سر از یکدیگر متمایز می شوند. در روزگار قدیم عمامه و دلبند پوشش سر عمومی بود و طرز تا زدن، بزرگی، شکل، رنگ و قله تیز یا پخ آن، ساکنان ممالک و نواحی  مختلف را از هم متمایز می کرد. فعلا، فقط بعضی از قبایل کرد، افغان، بلوچ و برخی از اصناف مانند سادات، روحانیون، معلمین مدارس، اطبا، داروسازها و غیره آن را به عنوان علامت مشخصه بر سر می گذارند. کلاه را چنان باید بر سر گذاشت که قسمت اعظم لاله گوش را بپوشاند و این ظاهرا رسمی است که از زمان رواج گوش بریدن متداول گردیده است.

پیراهن ایرانیان عبارت است از نوعی پارچه نازک به نام چلوار. در پهلوی آن، طرف دست راست، شکافی است که به کمک تکمه ای بسته می شود و حلقه وار به دور گردن قرار می گیرد و چاک آن با نوار سیاهی حاشیه دوزی شده و از روی شانه تا ناف آدمی را می پوشاند. آنها که دستشان به دهانشان می رسد، دو پیراهن از این نوع دارند که متناوبا شسته و پوشیده می شود. کسی که متمکن باشد، پیراهن خود را نمی شوید، بلکه به محض اینکه پیراهنی را یکبار پوشید، آن را به نوکر خود می دهد و باز پیراهن نو دیگری می خرد. اما کارگر فقیر فقط یک پیراهن دارد که آن را یا در نزدیکترین جوی یا در قنات می شوید. موقعی که هوا آفتاب باشد، این پیراهن در طول یک ربع ساعت خشک می شود. پیراهنهای افراد طبقه کارگر نیز همان برش را دارد، اما به رنگ آبی است و از جنس زبر و خشنی که به آن کرباس می گویند. در سواحل دریای خزر، پیراهنهائی از ابریشم خام می پوشند. در عهد ما نیز مد پیراهن تاخورده و اطوشده اروپائی که به آن پیراهن نظامی می گویند، در دربار رواج یافته است.

بلافاصله روی پیراهن ارخالق می پوشند و آن را با کار دست، به مشهورترین و ظریفترین طرحی از گل و بوته می آرایند که به آن قلمکار می گویند؛ بهترین ارخالقها از بنارس می آید و مختصری هم در اصفهان، بروجرد و شیراز تهیه می شود و حتی کارخانه های انگلیسی نیز این نقوش را در کالاهای صادراتی خود تقلید می کنند. ارخالق مردم بسیار سرشناس و محترم، از شال کشمیر است.

روی ارخالق قبا به تن می کنند. قبا همیشه یک رنگ است؛ سبز، زرد، آبی، بنفش، قرمز و غیره که چین شستی (پلیسه) از جنس قدك دارد. قبا تا روی زانو می رسد. دامن قبا آنچنان گشاد است که در جلو روی هم می آید و قسمتهای مخفی بدن را می پوشاند. هر لباسی که دارای این خصیصه نباشد، جلف به نظر می آید. به همین دلیل، فراک اروپائی باعث ناراحتی ایرانیان است و آنها هیچ نمی فهمند چرا با این قیمتهای نازل پارچه، باز فرنگیها صرفه جوئی می کنند! به همین ترتیب، پوشیدن قبا با تکمه باز، کار ناپسندی به شمار می رود.

قبا به کمک کمربند نگاه داشته می شود. کمربند عبارت است از تسمه ای دراز که چند بار به دور کمر پیچیده می شود و انتهای آن را تو می گذارند. متمولین کمر خود را با شال کشمیر می بندند. شرقی ها از دیرباز برای کمربند اهمیت خاصی قائل شده اند. حتی از زمانهای بسیار قدیم، کمربند مفهومی عرفانی و دینی پیدا کرده و این نکته از مواضع مختلف زند اوستا بر می آید.

شلوارها از پارچه ای نخ و ابریشمین است و به رنگهای آبی یا ارغوانی و گشاد دوخته شده تا مانع نشستن به روی زمین نگردد. شلوار را در کمرگاه می بندند. پاها با جوراب های کوتاهی که فقط تا قوزک می رسد، پوشیده شده است. جورابها را به ظرافت بسیار و مثل شال یا با میله می بافند.

برای پوشش پا، کفش دهان گشادی به پا می کنند که به هنگام رسیدن به اتاق، به سهولت بتوان آن را از پای بیرون آورد. رسم کفش از پای در آوردن از آنجا رایج شده که نخواهند فرش احیانا نجس یا در اثر تماس با کفش خراب و ضایع شود. از آن گذشته، کفش از پای بیرون آوردن در اماکن مقدسه ظاهرا رسمی فوق العاده کهن است.

تمام لباسهای ایرانیها باید گشاد و راحت باشد. آستین باید چنان باشد که بتوان آن را برای وضو به سهولت بالا زد. آستین به موازات مچ که می رسد، تنگ و باریک می شود و به برگردانهائی سردست مانند از جنس شال لطیف پایان می یابد. پیراهن در زیر بغل و محل خمیدگی دست چاک دارد و این برای تسهیل حرکت مفاصل است و دیگر اینکه عرق آزادانه به خارج جریان یابد و از طرف دیگر از آن جهت است که از پاره شدن و استهلاک پیراهن جلوگیری به عمل آید.

جیب فقط در پیراهن تعبیه می شود و بس؛ اما این جیب از تهیگاه شروع و به حدود ماهیچه پا ختم می شود. میرزاها و حتی وزرا معمولا همه مدارک و اسناد خود را در جیبشان حمل می کنند!

طبقات پائین جامعه، پارچه های لباس را به رنگهایی تند مانند قرمز تند، زرد، سبز و غیره که طرحهای گل درشت نیز داشته باشد، دوست دارند.

لباسهای بلند و گشاد و آرامش و وقار شرقی، دست به دست هم می دهند و ابهتی به آنها می بخشند؛ با این لباسها، آنها بزرگ و کشیده به نظر می آیند؛ ولی باید دانست که این لباسها، به هنگام فعالیتهای بدنی سخت، دست و پا گیرند و به همین دلیل به هنگام کار، به جای آن لباس کوتاهتری می پوشند.

لباسهایی که زنان در حرمسرا می پوشند، با آنچه در کوچه و خیابان به تن دارند، سخت متفاوت است؛ زیرا لباس کوچه و بازار را از این جهت تهیه می کنند تا همه قسمتهای بدن را از چشم عابران بپوشاند و به اصطلاح همه زنان را از لحاظ ظاهر به یک شکل و صورت درآورد. در خانه، زن معمولا سر خود را با پارچه شالی می پوشاند که گوشه های آن از پشت آویزان است. پیراهن عبارت است از پارچه ای نازک و ابریشمین به رنگ صورتی یا آبی که با حاشیه های طلائی گلدوزی شده است. کلیجه ای که به کلیجه مردان شبیه است، پوشش بالاتنه را تکمیل می کند. زن ایرانی به جای دامن، معمولا چند زیر شلواری می پوشد که به زیرجامه موسوم است و روی آن باز شلوار گشاد چین دار دیگری موسوم به جامه به پا می کند که از جنس ابریشم لطیفی است و این همه تا حدود ثلث ساق پا می رسد. در اثر زیادی زیر جامه ها و جامه پرچین روی آنها، لباس خانمها به صورت لباسی پف کرده در می آید.

هرگاه زنی به کوچه برود یا سوار بر اسب در معیت نوکرها از شارع عبور کند، چادری به رنگ آبی نیلی بر سر می کند و آن پوششی است که تمام بدن، از سر تا به پا، در آن پیچیده می شود. در مقابل چهره، پارچه ای باریک و بلند به نام روبند آویخته است و مقابل قسمتی که چشم قرار گرفته، قطعه ای بیضی شکل و پنجره پنجره برای دیدن تعبیه شده. این نقاب، به خصوص در تابستان گرم، سخت مایه ناراحتی است. به همین دلیل، خانمها گاهگاه ناچار می شوند آن را بردارند."

 

از مقایسه آنچه که پولاک در کتاب خویش گزارش نموده و آنچه که امروزه در جامعه ایران دیده می شود، می توان دریافت که همان تغییراتی که در خوراک ایرانیان رخ داده، حتا با شدتی بیشتر، در پوشاک ایشان نیز واقع گردیده است؛ بدین ترتیب که نحوه پوشش اقوام ایرانی که طی سده ها و بلکه هزاره ها تغییرات مهمی نداشته، به ناگاه و طی یکصد سال اخیر دستخوش تحولاتی عمیق شده و همسو با سایر جوامع و ملل، به سمت یکنواختی جهانی حرکت نموده است. دیگر اثری از کلاه و دستار یا نشانی از ارخالق و شال و قبا در پوشش ایرانیان دیده نمی شود و به جای آنها، لباس های رسمی (مانند کت و شلوار) و غیر رسمی (کژوال) بین المللی مورد استفاده قرار می گیرند. با آنکه تمامی اقوام ایرانی، از پارسی و آذری و گیلک و مازنی و کرد گرفته تا خراسانی و سیستانی و بلوچ و لر و لک و تالش و حاشیه نشینان خلیج پارس، لباس هایی سنتی و متناسب با جغرافیا، فرهنگ، سلایق و نیازهای خود دارند، در این روزگار استفاده از آنها به مناسبتهای خاص و مراسم ویژه منحصر گردیده و امروزه، به جز برخی اقوام کرد یا بلوچ، سایر مردم ایران تمایلی به استفاده از البسه سنتی خویش در زندگی روزمره ندارند که این امر نیز ناشی از سبک زندگی مدرن و الزامات آن است.

*زیورآلات ایرانیان:

به گزارش پولاک، ایرانیان نیز به مانند سایر اقوام و ملل جهان از برخی زیورآلات استفاده می کنند. تعدادی از زیورآلات ایرانیان، به قرار زیر در سفرنامه پولاک مورد اشاره قرار گرفته اند:

 

"از انواع زر و زیور، مرد ایرانی معمولا یک ساعت جیبی زیبا که در آن با فشار باز می شود، انگشتری با نگین فیروزه و یک انگشتر ساده تر با نگین عقیق که بر روی آن چیزهائی به خط تصویری که بی شباهت به تعویذ نیست کنده اند، همراه خود دارد. از آن گذشته، تسبیح، مهر، دوات و قلمتراش را نیز باید ذکر کرد.

انگشتر فیروزه به نظر ایرانیان طلسمی است که خوشبختی می آورد، زیرا در کلمه فیروز، کنایه ای از بخت و اقبال نیز هست؛ همین که ستاره اقبال آنها درخشان نباشد یا دچار تنگ خلقی باشند و یا هوا بگیرد، ایرانی انگشترش را به صورت مورب جلو چشم نگاه می دارد. رنگ فیروزه از نظر او به منزله انعکاسی از رنگ آبی آسمان خواهد شد و وی را به یاد روزهای خوشی و شادی خواهد انداخت و به همین دلیل است که آنقدر انگشتری فیروزه خود را گرامی می دارد و به سختی بسیار به فروش یا اهدای آن تن در می دهد.

روی هم رفته، شرقی ها علاقه بسیار به جواهر دارند و به خصوص به انواع رنگین آن مانند یاقوت و زمرد اقبال می کنند و این تمایل نیز به صرف قیمت آنها نیست، بلکه با لذت فراوان به آن خیره می شوند و تحت تأثیر آن قرار می گیرند.

به همین ترتیب، اسلحه هم از هر نوع، سخت مورد علاقه ایرانیان است. به استثنای میرزاها و کسبه، تقریبا هر کس، از شاه گرفته تا نوکر، قمه ای در کمر دارد که دسته و غلاف آن به لطف تمام با نقره و مینا ترصیع شده است. بهترین تیغه ها را از قفقاز وارد می کنند. البته ایرانی بسیار آشتی طلب تر از آن است که مانند چرکس ها این سلاح ترس آور را علی الدوام در نزاع و زد و خوردها مورد استفاده قرار دهد و به همین دلیل، این سلاح بیشتر برای زینت و کارهای خانگی به کار می رود تا در جنگ و گریز.

طبیعی است که زنان ایرانی نیز به انواع زر و زیور مثل گوشواره، سنجاق مخصوص نگاهداشتن روبنده، دستبند و پابند، دلبسته اند. دستبند و پابند که اغلب از مروارید است، به مچ دست یا پای خانم هایی که طرز راه رفتنشان ملاحت و دلربایی خاصی دارد و دست و پایشان نیز ظریف و زیباست، جاذبه خاصی می بخشد. خانم های متشخص و از خانواده های برجسته، اغلب تاج الماس گرانبهایی بر سر می گذارند. رسم حلقه به پره بینی کردن فقط نزد بعضی از طوایف تاتار و افغان رواج دارد."

*آسایش و جنبش در میان ایرانیان:

پولاک، نسبت به موضوعات آسایش، جنبش و ورزش ایرانیان توصیفاتی دارد که برخی از آنها بدین قرارند:

"قانون طبیعی آسودن و جنبیدن در مورد ایرانیان صدق می کند. اگر ایرانی را به حال خود بگذارید، بیشتر به آسودن رغبت دارد؛ اما اگر اوضاع و احوال، وی را به جنبیدن برانگیخت، دیگر قادر به انجام کارهای خارق العاده است و حتی اگر موانع او را به حال نخستین آسودن و تنبلی باز نگرداند، ممکن است بدون وقفه بکوشد و بجنبد. این قاعده، هم در مورد فعالیتهای بدنی او صادق است و هم در مورد کوششهای فکری و ذهنیش.

هیچ چیز برای ایرانی به اندازه ایستادن ناراحت کننده نیست و به همین دلیل فقط به هنگام ضرورت بر پای می ایستد. در حضور شاه همه بدون استثنا می ایستند؛ فقط گاهگاه در مورد اموری که بیشتر طول می کشند و مثلا در مورد بررسی نوشته ها و غیره، شاه کسی را به نشستن دعوت می کند.

خواب و بیداری را ایرانی به فرمان خود درآورده است. هرگاه مشغله ای نداشته باشد، یا وقتی که از کار خود خسته شده باشد، می تواند روز و شب بخوابد و در عوض در حین کار و گرفتاری زیاد قادر است ماه ها و سال ها مدت خواب خود را به حداقل ممکن تقلیل دهد.

ایرانی وقتی نتواند بخوابد یا خود را خسته ببیند و یا اگر هوس کرده باشد، رغبت تمام دارد که او را مشت و مال بدهند. به هنگام بروز جزئی احساس ناراحتی، دو نفر بر کنار بسترش می نشینند و سراسر شب متناوبا اعضای وی را به لطف و نرمی می مالند!

ایرانی فقط هنگامی پیاده راه می رود که این امر به نحوی الزام آور باشد یا اسب در اختیارش نباشد. گردش رفتن فقط برای اینکه آدم تکانی خورده باشد، در ایران رایج نیست. فقط زنان و مردم طبقات پائین در باغهای نزدیک خود یا در بازار شهر به گردش می روند و این هم تنها برای ارضای حس کنجکاوی و تماشا صورت می گیرد و بس. طرز راه رفتن ایرانی با ملاحت و گیراست و بدن را راست و زیبا نگاه می دارد."

*ورزش در ایران:

پولاک عنوان می دارد که در شهرهای ایران، ورزش بسیار رایج است و موسسات عمومی و خصوصی ورزشی پرشماری، هم برای لذت بردن و هم برای مقاصد درمانی، در ایران وجود دارند. او زورخانه ها را که ورزشگاه هایی عمومی می داند، چنین توصیف می نماید:

 

"زورخانه عبارت است از فضای متوسطی که در آن محلی هشت ضلعی به عمق هفت پا درست کرده اند و در کف آن ساقه برنج خشک ریخته اند و رویش فرشی نمدی گسترده اند. دور تا دور گود را نیمکت هایی چیده اند برای لباس پوشیدن و لباس کندن و مصطبه مانندی نیز برای مرشد در نظر گرفته اند که در آنجا ضرب می گیرد. ورود بدانجا، در قبال پرداخت مختصر ورودیه ای، براي هر کس مجاز است. تعلیم به عهده کشتی گیر مجرب پیری است که به او پهلوان می گویند. در اینجاست که پهلوانان تربیت می شوند و پس از کسب تعلیمات و تجربیات لازم، در خانه های اعیان به جوانانی که طالب ایجاد نرمی و انعطاف و نیرو در اعضا و عضلات خود هستند، درس خصوصی می دهند. اما بیش از همه، کسانی به آنها مراجعه می کنند که برای مقابله با ضعف و نقاهت ناشی از بیماری، سوء هاضمه، یبوست و به خصوص ناراحتی های طحال که در اثر تب و نوبه و بواسیر ایجاد شده باشد، ورزش یا به عبارت دیگر "مشق" برایشان تجویز شده باشد. من نیز در مواردی که از دارو و درمان هیچ نتیجه مطلوبی حاصل نشده بود، عملا دیدم که ورزش به بهترین نحو مؤثر افتاد. به تجویز طبیب، مردانی که در آستانه کهولت قرار گرفته و اغلب پنجاه سالگی را پشت سر گذارده اند، با عمامه و ریش جوگندمی به زورخانه می آیند تا در آنجا با حریفانی درآویزند و لاجرم تکانی بخورند."

 

پولاک همچنین ورزش و وسایل ورزشی ایرانیان را "ساده" توصیف می کند و از میان انواع فعالیت های ورزشی ایشان، پا زدن (تمرین چالاکی و جست و خیز)، میل گرفتن (تمرین گرز برداشتن)، سنگ گرفتن (تمرین سپر به دست گرفتن)، شنا رفتن (تمرین تقویت عضلات)، کباده کشیدن (تمرین کمان کشیدن) و کشتی گرفتن (تمرین جنگیدن و گلاویز شدن با دشمن) را مورد اشاره قرار می دهد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: