هزارک - *مقدمه:
آلکسی دمیتری یویچ سالتیکوف، شاهزاده ای روسی بود که در سال 1838 میلادی (مطابق با 1217 هجری خورشیدی)، همزمان با سلطنت محمد شاه قاجار و صدارت حاجی میرزا آقاسی، به جهت ماموریتی سیاسی به ایران آمد و با شاه و صدراعظم و برخی دیگر مقامات سیاسی آن روز ایران نیز دیدار نمود. مقصد او در این سفر، شهر تهران بود که به تازگی پایتخت ایران شده بود. بر همین اساس، او تنها از این شهر و دیگر شهرها و روستاهای مسیر همچون تبریز و میانه و زنجان و قزوین بازدید به عمل آورد و فرصت دیدار شهرهای دیگر نظیر اصفهان و شیراز و سایر شهرهای مهم ایران را پیدا نکرد. او که نقاشی چیره دست نیز بود، تصاویری کم نظیر از کاخ و مجالس درباری و برخی عمارات زیبای شهر تهران تهیه نمود و همراه سفرنامه اش به چاپ رساند که همین موضوع، سفرنامه او را بسیار برجسته می سازد.
در این نوشتار، به بررسی نکاتی از سفرنامه او در خصوص ویژگی های ایرانیان که از دید یک سفیر سیاسی به رشته تحریر در آمده، خواهیم پرداخت.
*ایران؛ مرکز جهان:
سالتیکوف، در شرح سفر خویش به ایران، هنگامی که به ارمنستان و نزدیکی مرزهای ایران می رسد، مسحور زیبایی طبیعت پیرامون خویش می گردد و چنین تعابیری به کار می برد:
"همه چیز در اینجا جمع شده تا زیباترین منظره کوهستانی را که ممکن است طبیعت ظاهر نماید، جلوه گر سازد. صخره هایی در میان سبزه ها که شکل زیبای آنان در هر قدم تغییر می کند، صدای آبشارها و لطافت هوا و فراوانی رستنی ها از هر طرف، گله های گوسپندان و بزها با پشم های زرد رنگ و گوش های آویزان، به مناظر جان می دهند. در اینجا حتی خوک نیز حیوانی زشت محسوب نمی شود".
او سپس چنین نتیجه می گیرد که این همه زیبایی از آن روست که "به اصطلاح محلی، به مرکز جهان نزدیک می شویم" و شرح می دهد که این اصطلاح، هم به ایران و هم به شاه آن اطلاق می گردد.
اطلاق مرکز جهان به ایران، هم در اساطیر ایرانی و هم در تاریخ مدون ایران مورد اشاره بوده و طبیعیست که در حوزه فرهنگی ایران و ممالک همجوار، مورد استفاده قرار گیرد. در اساطیر پیشدادی، فریدون، پادشاهی ایران که مرکز و بهترین جای جهان است را به کوچکترین پسرش، ایرج، می دهد که همین امر سبب بر انگیخته شدن خشم و حسد برادرانش (سلم و تور) می گردد.
در دوران هخامنشی نیز یونانیان، شاه ایران را با عنوان "شاه بزرگ" خطاب می کردند و لذا مشاهده می شود که این اصطلاح محلی مورد اشاره سالتیکوف، ریشه هایی اساطیری و تاریخی دارد.
*نژاد ارمنیان و بخشی از مردم آذربایجان:
سالتیکوف در باب نژاد مسلمانان ساکن ارمنستان و بخش هایی از آذربایجان چنین عنوان می دارد:
"مسلمانان ارمنستان و جمعی از مردم آذربایجان که معمولا آنها را ایرانی می نامند، در حقیقت به نژاد دیگری تعلق دارند و کاملا با ایرانیان حقیقی متفاوت هستند. آنها در واقع از نژاد تاتار می باشند. زبان آنها نیز هیچ شباهتی به ایرانیان ندارد و هم از نظر صفات و هم عادات، متفاوت از ایرانیانند".
در اینجا، سالتیکوف به فراست دریافته که تفاوت هایی نژادی، زبانی و رفتاری میان ایرانیان و ترک ها و مغولان مهاجر به سرزمین ایران وجود دارد و اگرچه به مرور ایام و به سبب زندگی در ایران، آن مهاجران نیز ایرانی تلقی شده اند، لیکن تفاوتهای نژادی و رفتاری آنان امری مشهود بوده است.
*پوشش زنان ایران:
سالتیکوف در سفرنامه اش چنین گزارش می دهد که "در هیچ نقطه از جهان، مانند ایران، زنان پوشیده نیستند. چه در شهرها و چه در روستاها، زنان هرگز نمی گذارند چهره آنان دیده شود؛ حال آنکه بین مسلمانان مصر و هندوستان و حتا سوریه و ترکیه، این رسم برقرار نیست".
این موضوع در سفرنامه سایر سیاحانی که در دوره های صفویه و قاجار از ایران بازدید نموده اند نیز مورد اشاره قرار گرفته و تنها زنان عشایر را با روی ناپوشیده و گیسوانی قابل رویت توصیف کرده اند.
*فرو ریختن کاخ تصورات و مواجهه با ایران واقعی:
سالتیکوف در بخشی از سفرنامه اش که مربوط به یک شب اقامت در شهر میانه است، از نازیبایی شهر و مراسم نامطبوع رقص و آوازی که توسط پسربچه هایی با لباس زنانه اجرا می شد، بسیار مغموم گشته و چنین می نویسد:
"در این شب غمگین، شبی که هیچ میل به خواب نداشتم، ایران، آنگونه که در حقیقت است، به نظرم آمد، نه آنگونه که در کودکی تصور کرده بودم. دیگر آن باغهای معطر از گل سرخ با چشمه های جاری که تنها در تخیل دیده می شوند، وجود نداشت. تمام تصورات درخشان من از بین رفت. زمین، خشک و غارت شده بود. این نغمه های غم افزا، فریادهای رنج کشوری بود که به دست بدبختی سپرده شده است".
چنین تعابیری از ایران، در سفرنامه بسیاری از سیاحان، به ویژه آنان که در دوره های صفویه و قاجاریه از ایران بازدید نموده بودند، آورده شده است. فقدان حکومت های ملی و ایرانی در یک و نیم هزاره اخیر و فرمانروایی ترکان و تازیان بر ایران در بخش عمده این سالها، ویرانی هایی عظیم در این کشور که پیشتر مورد مدح و ستایش جهانگردان قرار می گرفت، به بار آورد. طبعا، سیاحانی که با توصیفات مورخان و جغرافیدانان دوره باستان با ایران آشنا شده بودند و یا از روی شعر و ادب و عرفان ایرانی، از این کشور و مردمانش تصوراتی داشتند، با دیدن زندگی واقعی ایرانیان که بدون هیچ توجهی از سوی سلاطین بیگانه به حال خویش رها شده بودند، سخت سرخورده و مغموم می گشتند.
*شهر زنجان:
سالتیکوف در توصیف شهر زنجان چنین می نویسد:
"زنجان، مانند تمام شهرهای دیگری که در ایران دیده ام، شهر کوچکی است که منظره تیره و ناپاکی دارد".
گویا خاک آلودگی و کثیف بودن شهرهای ایران و فقدان سنگفرش یا پوشش مناسب خیابانها در آن روزگار، مشکلی جدی بوده و توجه سالتیکوف و بسیاری از دیگر سیاحان آن عصر را به خود جلب نموده.
*پذیرایی شام در زنجان:
سالتیکوف در مسیر خود به مقصد تهران، شبی را در زنجان گذراند و میهمان حاکم زنجان بود. او در وصف سفره مجلل شام، چنین گزارش می دهد:
"شام شامل مقدار بسیار زیادی از انواع و اقسام پلوها و خورش ها و ماهی ها و کباب ها و ماست و شربتها و مرباها و انار و خربزه های لذیذ بود و از هیچ چیز فروگذار نشده بود".
باید توجه داشت که سفر سالتیکوف به ایران در زمان سلطنت محمد شاه قاجار صورت گرفت. در آن هنگام، هنوز خارجیان پرشماری به ایران سفر نمی کردند و از اواسط دوره پنجاه ساله سلطنت ناصرالدین شاه (یا عهد ناصری) بود که رفت و آمد جهانگردان و مامورین سیاسی و فعالان اقتصادی اروپا به ایران رونق یافت. بنابراین، بدیهیست که حاکم شهر زنجان برای اثبات شایستگی خویش نزد شاه و صدراعظم و نیز نشان دادن سفره داری و آداب دانی خویش، در پذیرایی از یک میهمان خارجی که به ماموریتی سیاسی نیز آمده، سنگ تمام بگذارد. این خاصه خرجی ها البته صرفا توسط اشراف و حاکمان امکان پذیر بود و مردم ایران که از سوی اربابان رعیت خوانده می شدند، در آن دوران استبدادی مطلقه، به هیچ انگاشته می شدند و از کمترین امکانات معیشتی برخوردار بودند.
*طنز پردازی ایرانیان:
سالتیکوف در شرح خروج از شهر قزوین به سمت تهران و شرایط عبور از روستاهای قزوین، عنوان می دارد که "همیشه از سوی عده ای از مردمان بومی احاطه شده بودیم. گفتگوهای آنان قطع نمی شد، زیرا ایرانیان بر حسب عادت خود، حرف های خوشمزه می زنند".
ظاهرا عادت ایرانیان به نکته سنجی و طنز پردازی، ریشه ای عمیق دارد و آنان از هر فرصتی، مانند دیدن یک خارجی، برای ابراز آن استفاده کرده و می کنند!
*دشواری معامله در ایران:
سالتیکوف در سفرنامه اش عنوان می دارد که طی مدت اقامتش در تهران، دو سلاح ایرانی را با زحماتی غیر قابل تصور خریداری نمود. وی در توضیح زحمات مزبور عنوان می دارد که "نمی توان اشکالات طولانی و خسته کننده ای را که در ایران مانع هر نوع معامله ای است را تصور کرد".
گویا سامان گرفتن معامله آن دو سلاح برای سالتیکوف که زبان ایرانی را نیز به خوبی نمی دانست و از فنون معامله در ایران هم بی خبر بود، دشواری های فراوانی داشت. عادت به سختگیری در معامله، امروزه نیز در ایران قابل مشاهده است و هر یک از متعاملین، سعی در کسب بیشترین سود و جلوگیری از هرگونه زیانی برای خود دارد. این امر، با پیچیده تر شدن معاملات و مسائل حقوقی و قانونی مترتب بر آن، نمود بیشتری نیز یافته است.
*مکتب نقاشی ایران:
سالتیکوف که خود یک نقاش چیره دست نیز بوده، در توصیف سبک نقاشی ایران چنین ابراز عقیده می کند:
"مکتب نقاشی ایران بسیار پیچیده است و نمی توان در آن اشتباه کرد. من در این باب تحقیقات عمیق کردم تا توانستم مکتب نقاشی تهران را از مکتب اصفهان تمیز دهم. نقاشی اصفهان مانند تمام چیزهای دیگری که در آنجا تهیه می شود، از تهران بالاتر است".
برتری هنرها و صنایع اصفهان در برابر تهران، البته امری بدیهی می نماید؛ چرا که اصفهان در بخش عمده ای از دوره صفوی و به ویژه در دوران شکوفایی آن، پایتخت ایران بوده و طبعا، بسیاری از هنرمندان و صنعتگران خبره، در آن شهر قدیمی ایران سکونت گزیده بودند. این در حالیست که تهران، تا پیش از آغاز دوره قاجاریه که به عنوان پایتخت انتخاب شد، اساسا شهر مهم و قابل ملاحظه ای نبود و صرفا، مجموعه ای از روستاهای ییلاقی در شمال شهر باستانی ری برشمرده می شد و طبیعیست که فاقد هنرمندان و صنعتگران بومی قابل ملاحظه ای بوده باشد. البته با گذشت زمان و رونق یافتن تهران به عنوان پایتخت ایران، ابن روند تغییر نمود و در سالهای بعد، هنر و صنعت در این شهر شکوفا شد و با وجود دیرپایی هنر و صنایع مستظرفه در شهرهایی همچون اصفهان و تبریز و شیراز و یزد و کرمان، تهران به مرکز هنر و صنعت ایران (به ویژه هنرها و صنایع مدرن) بدل گشت.
*وصف زنان ایرانی:
سالتیکوف، طی مدت اقامتش در تهران، چند مرتبه با شاه دیدار نمود و تصاویری از او نقاشی نمود. در یکی از این دفعات، به همراه میرزا بابا که طبیب ویژه شاه بود، به کاخ سلطنتی وارد شد. در آن مرتبه، به لحاظ اینکه همراه طبیب بود، فرصت یافت تا زنان شاه را بدون چادر و روبند مشاهده نماید. وصف چهره و پوشاک ایشان از زبان سالتیکوف، به قرار زیر است:
"زنان ایرانی، مخصوصا شیرازیها، موهایی سیاه و پر پشت دارند که مانند دست و پاهایشان با حنا رنگ می شود و بسیار سبزه هستند. خطوط چهره آنان صفت خاصی دارد که شرح آن مشکل است و به نظر من با نژاد مغولی (ترکی) آمیختگی دارد. زنها زیبا و بلند قامتند و حرکاتشان پر از لطف است. پیراهنی قرمز یا آبی که معمولا از پارچه لطیف و نازکی است، بر تن دارند. شلوار عریضی که به فارسی آن را زیر جامه می گویند، به پا می کنند. نیم تنه ای بسیار تنگ که به فارسی ارخالیق و به ترکی بشمه نامیده می شود، بر تن دارند که به زحمت در شانه ها بند می شود و به کمر و بازوها می چسبد، ولی سینه و شکم را باز می گذارد. شانه های آنها به قدری در این نیم تنه فشرده شده که مجبورند آن را عقب نگه دارند و بدن را خم کنند. صدای آنها ملایم و پر از لطف است. استعمال زیاد قلیان به تازگی دهان آنها لطمه وارد نمی آورد. زنان ایرانی دندانهایی بسیار سپید و لبهایی سرخ دارند".
این یکی از معدود توصیفات زنان ایران در سفرنامه سیاحان است، زیرا همانگونه که پیشتر و در همین سفرنامه سالتیکوف عنوان شده بود، زنان ایرانی کاملا خود را از انظار می پوشاندند و امکان دیدن ایشان برای یک فرد خارجی ناممکن بوده است.
*معامله با شاهزادگان:
سالتیکوف گزارش می دهد که روزی، بازرگانی ارمنی به نزدش آمد و سپری پولادین و طلاکاری شده که گویا متعلق به شاهزاده محمدولی میرزا، یکی از پسران فتحعلی شاه و حاکم وقت شیراز بوده است را جهت فروش آورد. سالتیکوف بی درنگ وجه آن سپر را می پردازد، ولی بازرگان ارمنی به او می گوید که معامله را قطعی فرض نکند، چرا که ممکن است شاهزاده از قول خود برگردد! و ادامه می دهد که "این شاهزادگان رعایت هیج چیز را نمی کنند و تمام خراب هستند (یعنی اشخاصی فاسد هستند)".
ظاهرا شاهزادگان پرشمار قاجاری، بنا به میل و اراده خویش و در هر زمان که می خواستند، با تکیه بر قدرت و نفوذ خود، در معاملاتشان دست می بردند و حتا در معامله با یک فرد خارجی نیز خود را از این امتیاز ویژه بی بهره نمی گذاشتند. البته این موضوع فقط خاص شاهزادگان و اشراف بوده و ربطی به توده مردم ایران که نوعا خوش قول و درست معامله بودند، ندارد.
*تشکر کردن:
سالتیکوف در شرح معامله ای دیگر با یکی از شاهزادگان ایرانی که او نیز قصد فروش سپری را به وی داشت عنوان می دارد که به رسم ادب، از آن شاهزاده تشکر فراوانی نموده است. لیکن در ادامه می نویسد که ظاهرا در ایران، تشکر کردن علامت آن است که شخص، اهمیت چندانی ندارد؛ چرا که فرد ایرانی همراه، به او اشاره می کند که بس کند (یعنی بیشتر تشکر نکند و شان خود را حفظ نماید).
البته تفاوت آداب معاشرت بین اقوام و ملل مختلف، امری بدیهیست؛ لیکن از قرار معلوم، این تفاوت در میزان نیاز به تشکر بابت انجام معامله موصوف به اندازه ای بوده که برای سالتیکوف عجیب و برای فرد ایرانی همراهش نادرست جلوه نموده.
*مخلوطی از صفات ایرانیان:
هنگام ترک ایران، شاه خواسته بود که هدیه ای به سالتیکوف بدهد و فردای آن روز، نوکران شاه اسب لنگی برای او آوردند. نقص اسب مزبور، موجب بگو مگوی مهتر سالتیکوف با نوکران شاه می شود و با آنکه به گزارش سالتیکوف، او قصد رد هدیه سلطنتی را نداشته، به سبب اصرار مهترش که هیچ به حرفهای او توجه نمی نموده، کار به تعویض اسب می کشد. اسب دوم نیز گویا مشکلی داشته و نهایتا، حل مشکل به حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم وقت ایران ارجاع می شود. سالتیکوف در توصیف این ماجرا و خصائلی که از ایرانیان دریافته بود، چنین می نویسد:
"مخلوطی از ظرافت و ریا، همراه با یک سادگی بچگانه، در صفات ایرانیان به نظر من قابل ملاحظه آمد".
گردآوری و تنظیم:
فرید نوبخت حقیقی
موسسه فرهنگی رادنواندیش