فعالیت ها و برنامه های فرهنگی هنری کشور نیز به دلیل بهتر شدن شرایط شیوع ویروس، به شرط رعایت پروتکل های بهداشتی و ماجراهای مربوط به آن به سمت و سویی رفته که می تواند میزبان طیف وسیع تری از مخاطبان باشد. مخاطبانی که از پس روزهای تلخ و بدیمن کرونایی شاهد از دست دادن عزیزان و نزدیکانشان بودند. روزهایی بسیار اندوهناک که هیچ گاه ذهن بشریت در همه جغرافیای انسانی این دنیا آن را فراموش نخواهد کرد. روزهایی پر از دلهره و اضطراب که انقدر برایمان گزنده و بد طعم بود که هیچکدام از ما حال و رمقی برای گذراندن امور عادی زندگی خود نداشتیم، چه برسد به اینکه به سینما و تئاتر و موسیقی و چیزهایی از این دست فکر کنیم. بله، این ویروس چغر بد بدن، آنچنان حالمان را خراب کرده بود که دیگر توانی برای سرگرمی و بارور کردن اندیشه نداشتیم. شرایطی که رفته رفته می رود تا اگر، اگر و اگر مشکل دیگری پیش نیاید و ویروس دیگری متولد نشود، به واسطه همین رعایت کردن ها و واکسن زدن ها شر خود را از دنیا کم کند. انگار این کابوس دهشتناک که در کنار جنگ و هزاران اتفاقات ناگوار دیگر، دنیای همه ما را تیره و تار کرده، همه وجودمان را فرا گرفته که تازه اگر بخواهد از روزگارمان تمام شود، اما اثراتش حالا حالا ها هست و نمی تواند به یکباره از ذهن و سرشت ما آدم ها پاک شود. اساسا هم نباید پاک شود که اگر پاک شود فکر می کنم انسانیتمان نیز پاک می شود. پاک نمی شود چون اگر چنین اتفاقی بیفتد باید منتظر تمام شدن خیلی چیزها باشیم. شرایطی که کلید واژه «فراموشی» گل سرسبد آن خواهد بود. فراموشی نه از جنس فراموشی پلشتی ها و قهرها و اتفاقاتی که خراب می کند همه چیز را، بلکه فراموشی از جنس که خاطره آدم های رفته از کرونا را تداعی می کند و این یعنی تمام شدن همه آنچه از آن به عنوان انسانیت یاد می کنیم. و این فراموشی در این روزها ترس بزرگی است، خیلی بزرگ، چون در این روزهایی که می بینیم تئاترها روی صحنه هستند و فیلم ها در حال اکران و کنسرت ها روی صحنه و نمایشگاه ها در حال برگزاری؛ یک اتفاقی آزارم می دهد، اتفاقی که تا همین دیروز درست بیخ گوش ما بود و ممکن بود یقه ما را هم بگیرد و ببرد آن دنیا؛ اتفاقی که محور اصلی اش فراموشی است. یک فراموشی که گویی از اندیشه و باورها در حال پاک شدن است. یک اتفاق دهشتناک که اگر خدایی نکرده از روح و ذهنمان رخت بربندد، دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم. پس لطفا همین جا چند لحظه ای مکث کنیم.
مکث چند لحظه ای هم نه، بلکه چند دقیقه. چند دقیقه سکوت و چندین دقیقه تفکر و تمرکز به احترام آنهایی که نیستند. به احترام همه آنهایی که به واسطه کرونا و اتفاقاتی دیگر در این سالهایی که تلخ ترین ها برایمان رقم خورد، ما را تنها گذاشتند و رفتند. آنهایی که هرچه بودند، آدم بودند و در نگاه پروردگارمان اشرف مخلوقات، دیگر نیستند. نیستند و اکنون در لا به لای خروارها خاک سرد آرمیده اند و به دنیای پلشت و بدکردار ما آدم های زنده نگاه می کنند. آدم هایی که خدا نکند فراموش کنند چه بر سرشان در این ماه ها آمد. آدم هایی که خدا نکند فراموش کنند که چه انسان های فرهیخته ای به واسطه کرونا از میان ما رفتند. انسان هایی که نمی دانم واقعا نمی دانم که اصلا می توانند جایگزین و جانشینانی داشته باشند در این دنیای فانی یا نه ... همه اینها را نوشتم تا آرام آرام برسم به جایی که حداقل برایم تلخ تر از آنی بود که تصور می کردم؛ و شاید حتی باور نکردنی. باور نکردنی چون هنوز فکر می کنم خواب می بینم. هنوز فکر می کنم این یک کابوس است که وقتی بیدار شوم آبی می خورم و می گویم خدایا شکر که کابوس بود. اما نه این قصه تلخ واقعی است. واقعی تر از آنچه حتی از کرونا هم برای من تلخ تر است. و اصلا شاید به همین خاطر باشد که دائم به خودم می گویم فراموش نکن، فراموش نکن، لعنتی فراموش نکن؛ و خدا کند که فراموش نکنم. خدا کند به خودم بیایم و بفهمم که چه آدم های مهمی از فرهنگ و هنر این سرزمین در این ماه ها و سال ها از کنارمان رفتند. آدم هایی که انگار آمده بودند به این دنیا که تا ابد برایمان بمانند. آدم هایی که اصلا نمی توانستی تمام شدنشان را حتی فکر کنید. آدم هایی که چه در تئاتر، چه در سینما، چه در موسیقی و چه هر عرصه فرهنگی و هنری دیگر انقدر مهم بودند که بدون هیچ تردیدی جای خالی شان را در این روزها و ماه ها حس می کنیم. آدم هایی که هر کدام اعتبار و اصالت بودند در جایی که بارها و بارها در آن هنرآفرینی کردند. آدم هایی که وسعت بودنشان مهم بود. خیلی مهم. آدم هایی که نمی خواهم، اصلا نمی خواهم به آنها بگویم «مرحوم» یا «فقید» یا «زنده یاد» یا حرف ها و واژه هایی از این دست. آدم هایی که خیلی مهم تر این حرف ها بودند. اصلا نمی خواهم در این چند کلمه ای که مشغول نگارش آن ها هستم از مقام و منزلت و جایگاه و اصالت و ارزش ها و خلاصه هر آنچه این آدم ها داشتند حرف بزنم و توصیف کنم. اصلا. چون این ها انقدر بزرگ هستند که نیازی به توصیف و نوشتن من نداشتند و ندارند. چون من عددی نیستم در مقابل فهم و وجودشان؛ چون همه این آدم های که در این یکی دو ساله از میان ما رفتند، خود موسیقی اند، خود تئاترند، خود سینما هستند، این ها خودِخودِ خودِ فرهنگ و هنر سرزمینی هستند که اصلا روزهای خوشی را برایش نمی بینیم. حتی اگر بگویند این مسیر تمام نشدنی است. حتی اگر بگویند این مسیر روزهای تلخ تر و وحشتناک تر را هم به خود دیده. حتی اگر خوش بیین ترین هم باشم. من این ها را می نویسم تا شاید کسانی بخوانند و بدانند و فراموش نکنند آدم هایی را که به واسطه کرونا و یا هر اتفاق دیگر در این یکی دو سال بیشتر از هرزمان دیگری ما را تنها گذاشتند و رهایمان کردند به حال خودمان. حال و احوالی که معلوم نیست که حالا، در این دوران، در زمانی که زیست پس از کرونا در دنیا به شدت دچار تغییر و تحول اساسی شده چگونه باید بدون انسان های بزرگ دنیا را تحمل کنیم. تازه اگر امیدی به زنده بودنمان باشد. خلاصه که من این ها را نوشتم که فقط بگویم: فراموش نکنیم. لطفا فراموش نکنیم آنانی را که نباید فراموش کنیم. و این آغاز نوشتن هایم است در یک مجال رسانه ای عزیز و گرامی «هزارک»، به واسطه حسن توجه استادان ارجمندم بردیا صدرنوری عزیز و فرهیخته بزرگوار جناب احمد صدری که طی روزهای دیگر از پس اتفاقات و رویدادهای فرهنگی هنری سرزمینم به ویژه اقوام ایرانی، درباره آن ها می نویسم. اما این چنین آغاز کردم تا در اولین قدم فراموش نکرده باشم. فقط همین.
نویسنده: علیرضا سعیدی
نام
ایمیل
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز